چند روز پیش بود که فهمیدم باخته ام خود را.از وبلاگ و اینستاگرام و تلگرام آمدم بیرون تا آسمان را بنگرم و خویش را بیابم.خواستم تا بازگردم به لحظاتی که غمگین بودم اما خالص بودم!رنجور بودم اما آزاد بودم.شاید هم نبودم.شاید هیچ وقت رها نبودم.
زیر آسمان قدم می زدم و می اندیشیدم.می پرسیدم که چرا دیگر گریه نمی کنم!؟
به بالا نگریستم؛به گمانم کمی باران آمد.موبایل را به سوی ابرها بردم؛آنها کنار رفتند و خورشید هویدا شد.عکس،خودش گرفته شد!
چند روز بعد،دوباره کسی از میان ما رفت تا دنبالش بگردیم.او،خود به سوی من آمد.
کنون دوباره این تصویر را تماشا می کنم.ابرهایی که در سختی ها و آسانی ها پخته می شوند و پر می شوند و می بارند به روی تشنگان؛سپس کنار می روند تا آفتاب بتابد.
باز رنجورم،باز غمگینم و باز سختی می بینم و آسانی.
آه!گریه ام گرفته باز.
پخته خواهم شد؟پر خواهم شد؟باران خواهم شد؟کنار خواهم رفت تا بتابی آفتابِ برتر؟
.
چطور بی کلام سخن می گویی؟
درباره این سایت